گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل هفتم
IV - دولت


افراد طبقة متوسط اکنون در دولت صاحب قدرت ونفوذ بودند؛ زیرا همة مقامات دولتی را، جز مقامات شامخی که رسیدن بدانها مستلزم اصل و نسب بود، از آن خود ساخته بودند.

آنان کارکنان دستگاه دیوانسالاری بودند، و چون با انتخاب طبیعی در عرصة اقتصاد بر هوش و ذکاوتشان افزوده بودند، ثابت کردند که کاردانتر و شایسته تر از فرزندان بیتحرک و بیحال نجبایی می باشند که زندگی نباتی داشتند. «نجبای ردا»ی پارلمانها و دادگاهها از نظر اصل و نسب و خوی وسیرت به بورژوازی بستگی داشتند. مسئولیت اداره کمونها و ولایات چهلگانة کشور، نظارت بر جنگ، ذخایر ارتش، ارتباطات، معادن، راهها، خیابان ها، پلها، ترعه ها، و بندرها را به دست طبقة متوسط سپرده بودند. ژنرالهای ارتش از نجبا بودند، ولی نقشه های جنگی آنان را کارشناسان نظامی طبقة متوسط در پاریس طراحی می کردند. حکومت بورژوای فرانسة قرن نوزدهم در قرن هجدهم تشکیل یافت.
دستگاه اداری فرانسه را در این زمان بهترین سازمان اداری اروپا دانسته اند؛ ولی این دستگاه نقایصی بزرگ داشت. دستگاه اداری فرانسه چنان متمرکز، پیچیده، و دقیق بود که رسیدگی به کارهای ولایات را به تعویق می انداخت و هر گونه ابتکار و سرزندگی را از دست مأموران محلی دولت می گرفت، و در انتقال دستورالعملها و گزارشها وقت زیادی را هدر می داد. در قیاس با دولت انگلستان، حکومت فرانسه با طرز خفقان آوری استبدادی بود. مردم فرانسه حق اجتماع نداشتند، رأی نمی دادند، و هیچ یک از پارلمانها شاه را از خودسری باز نمی داشت. لویی پانزدهم با نادیده گرفتن وجود دولت بدان امکان داد که وضع خود را اندکی سروسامان بخشد. ولی اختیارات وزرای خویش را تا بدانجا وسعت داد که آنها توانستند با نوشتن «نامه های سر به مهر» بر کشور حکومت کنند ، اما غالباً وزرا از این قدرت سوء استفاده می کردند. این «نامه های محرمانه» گاهی کارهای دولت را در خارج از دستگاه پر پیچ و خم اداری تسریع می کرد. لویی چهاردهم با یکی از این «نامه ها» در 1680 کمدی فرانسز را تأسیس کرد. برخی از این «نامه های سر به مهر»، با به زندان افکندن عضو تبهکار خانواده ای بدون دادرسی علنی- که در غیر این صورت موجد کینه و نفاق خانوادگی می گشت- آبروی خانواده ها را حفظ کردند؛ و برخی از آنها ، چون هنگامی که ولتر برای دومین بار به زندان افتاد، ابلهان قابل بخشش را از تکرار ابلهی غیر ضروری باز داشتند. برخی از آنها به خواهش والدین نومید و درمانده ای (چون میرابو مهین) برای سر به راه کردن فرزندان گمراه و نا فرمانبردار نوشته شدند. در این گونه موارد، با زندانی مؤدبانه رفتار می شد و مدت زندان او کوتاه بود، اما در بسیاری موارد این زندان و بند با بیرحمیهای وقیحانه و مشمئز کننده ای همراه بود؛ مثلا دفورژ شاعر را، به گناه سرزنش دولت برای اخراج « مدعی جوان »از فرانسه، شش سال (1750- 1756) در قفس آهنین زندانی کردند. هرگاه گفتة گریم را– که سخنش معمولا درست است – بپذیریم، دولت به پاس پیروزیهای جنگی موریس دو ساکس، در طی یکی از این «نامه ها»، به شارل فاوار شاعر فرمان داد که نام همسرش را در فهرست نام صیغه های دو موریس ساکس بگنجاند. هرکسی به اشراف ناسزا می گفت، یا از دولت خرده

می گرفت، ممکن بود به حکم یکی از این «نامه های سر به مهر» بدون دادرسی و بدون ذکر سبب، زندانی شود. این فرمانهای خودسرانه قبل از پایان قرن هجدهم ناخشنودی بسیاری در میان مردم فرانسه پدید آورده بودند.
بر خلاف دستگاه اداری فرانسه، که رو به پیشرفت داشت، قوانین این کشور عقبمانده و ابتدایی بودند. قانون هر ولایتی با قوانین ولایتهای دیگر تفاوت داشت، و این تفاوت پراکندگی و خودمختاری ولایات فرانسه در ادوار گذشته را به یاد می آورد . در مناطق مختلف کشور نزدیک به 350 قانون وجود داشتند. کولبر ، بدون موفقیت ، کوشیده بود قوانین فرانسه را تنظیم و تعریف کند و در «قانون نامة کیفری» 1670 بگنجاند. ولی حتی قانون نامة او معجون درهمی از قوانین نو و قرون وسطی، قوانین آلمانی و رومی، و قوانین شرعی و مدنی بود. شاه به مقتضای زمان به خواست وزیرانش، با شتابزدگی، قوانین تازه ای وضع می کرد. مردم نمی توانستند قوانین را دریابند و با وضع خویش تطبیق دهند.
قانون کیفری در خارج شهرها به دست پلیس سوار ، و در شهرها به دست پلیس محلی اعمال می شد. پلیس شهری پاریس را مارک رنه دو ووایه د/آرژانسون سازماندهی و تربیت کرده بود، که نه تنها پدر فرزندان نامداری بود ، بلکه در مقام فرمانده پلیس پاریس در 1697 – 1718 لقب «لعنتی» گرفته بود - زیرا به شیطان شباهت داشت . او در دل بزهکاران و جنایتکاران پاریس هراسی افکنده بود ، زیرا با راهها و نیرنگهای آنان آشنایی داشت؛ با وجود این ، (به گفتة سن سیمون) «مردی با مروت» و ژوبر1 روزگار قبل از «بینوایان» بود .
متهمان را قبل از دادرسی در جایی که به زندان محکومان بی شباهت نبود زندانی می ساختند . اینان ممکن بود، چون ژان کالاس ، ماهها از عمر خود را در زنجیر و شکنجة روحی ، در کثافت و پلیدی، و در خطر روزانة بیماری بگذرانند . هرگاه متهمی می کوشید از بازداشتگاه بگریزد، دارایی او را مصادره می کردند . هرگاه وی متهم به جنایتی بود که قانون برای آن کیفر مرگ تعیین کرده بود، بدو اجازه نمی دادند با وکیل مدافعی تماس بگیرد . متهمان را برای بازجویی به دادگاه احضار نمی کردند، و هنگام دادرسی هیئت منصفه ای وجود نداشت . از گواهان در خفا و جداگانه بازجویی می شد. هرگاه دادرسی متهم را گناهکار می شناخت و برای محکوم ساختن او دلایل کافی در دست نداشت، اجازه داشت با شکنجه از او اعتراف بگیرد . در زمان لویی پانزدهم از کثرت و شدت شکنجة قانونی کاهش یافت، ولی تا 1780 متروک نشد.
بزهکاران را به کیفرهایی از پرداخت جریمه گرفته تا قطع دست و پا محکوم می کردند . کسانی را که در معاملات مرتکب نادرستی می شدند با پیلوری کیفر می دادند . دزدان و بزهکاران کوچک را به پشت ارابه می بستند و در خیابانهای شهر می گردانیدند و تازیانه می زدند . خدمتکارانی را که از خانة ارباب دزدی می کردند ممکن بود با مرگ کیفر دهند، ولی خدمتکاران معمولا خطایی نمی کردند که به چنین کیفری رسند . محکومیت به کار اجباری در کشتیها در 1748 رسماً پایان

1. پلیس سرسخت و وظیفه شناس رمان «بینوایان»، اثر ویکتور هوگو. ـ م.

یافت . بیشتر جرایم، و در آن میان جادوگری، کفرگویی ، زنا با محارم ، همجنس بازی ، نزدیکی با جانوران، را با مرگ کیفر می دادند . محکومان را دیگر گردن نمی زدند و زنده نمی سوزانیدند ؛ ولی کیفر محکومان به اعدام را ممکن بود با قطع یکی از اعضای بدن تشدید کنند ، پاهای آنان را بشکنند ، گویند که مردم، «به ویژه در پاریس ، از تماشای صحنه های مجازات لذت می بردند » .
شیوه های دادرسی ، چون خود قانون، در هم و پیچیده بود . در روستاها هزاران دادگاههای فئودالی وجود داشتند، . و دادرسان این دادگاهها را خاوندها برمی گزیدند . این دادگاهها تنها به جرایم کوچک رسیدگی می کردند و مجاز نبودند بزهکاران را به کیفری سنگینتر از پرداخت جریمة اندک محکوم کنند ، احکام این دادگاهها همیشه قابل استیناف بودند . ولی پیروزی رعیت بر ارباب دشوار و پر هزینه بود، بالاتر از دادگاههای خاوندها ، محاکم امنای صلح و مباشران اراضی قرار داشت . بسیاری از شهرهای فرانسه دارای دادگاههای محلی بودند . دادگاههایی که مجری قوانین شاه بودند بر همة این دادگاهها برتری داشتند . شاه می توانست برای رسیدگی به دعاوی خاص دادگاههای ویژه تشکیل دهد . کلیسا روحانیان خود را با توجه به قانون کلیسایی در دادگاههای کلیسایی محاکمه می کرد . وکلای دعاوی در دادگاهها، و پیرامون آنها، به انتظار فرانسوایان شیفتة دعوا گرد می آمدند .
سیزده شهر بزرگ فرانسه هر کدام یک پارلمان متشکل از دادرسانی داشتند که در این شهرها و اطراف آنها بمثابه دیوانعالی عمل می کردند . نزدیک یک سوم کشور فرانسه از نظر دادرسی تابع پارلمان پاریس بود . هر پارلمانی ادعا می کرد که فرمانهای شاه قبل از آنکه به تصویب آنها رسند و ثبت شوند ، اعتبار قانونی ندارند. ولی شورای شاهی، با آنکه غالباً به پارلمانها حق اعتراض می داد ، هرگز این دعاوی را نپذیرفته بود . تضاد دعاوی شاه و پارلمانها غم انگیزترین فصل تاریخ فرانسه است .
وزرا و دربار رابط شاه و پارلمان پاریس بودند. وزرا با هم هیئت دولت را تشکیل می دادند . دربار مرکب بود از وزرا به اضافة نجبا، یا روحانیان، و یا عوام سرشناسی که به شاه معرفی شده بودند ؛ دستیاران و نوکران آنان نیز در دربار عضویت داشتند . مقام ، صلاحیت ، حق تقدم ، امتیازات، و وظایف درباریان بدقت مشخص شد ه بودند . و قوانینی دقیق و مبسوط ، که دربارة آداب و مقررات دربار وجود داشت، از دسته بندیها جلوگیری می کردند و صدها تن از درباریان متکبر و حسود را مهار می زدند . تشریفات پر هزینه از یکنواختی دربار می کاستند، و محیط خوشایندی برای شاه و وزیران او فراهم می ساختند . سخن چینی ، شایعه سازی ، خورد و نوش ، قمار ، شکار ، و زنا بهترین تفریح درباریان بودند . سفیر کبیر ناپل نوشت: «نه دهم مردم پاریس از گرسنگی می مردند ، و یک دهم آنان از سوء هاضمه » درباریان مبالغ هنگفتی در قمار می بردند یا می باختند، و برای آنکه وامهای خود را پس دهند، نفوذ و قدرت خویش را به خریداری می فروختند که بیشتر به آنان پول می داد . کسی نمی توانست بدون رشوه دادن به یکی از درباریان به مقامی رسد و به درآمدی دست یابد . تقریباً هر شوهر درباری معشوقه ای داشت، و هر زنی فاسقی. در میان درباریان، کسی نبود که از سپردن همسر خویش به آغوش شاه خودداری کند . تنها دلگیری نجبا این بود که چرا شاه با مادام دو پومپادور عامی

همبستر شده ، و این افتخار را به آنان نداده است که دختران خویش را به آغوش وی بسپارند . گرچه لویی پانزدهم در 1723 رسماً به سن قانونی رسید، ولی در آن هنگام بیش از سیزده سال نداشت . ریاست دولت را به لویی هانری ، دوک دو بوربون ، سپرد . وی نخست کنت دو تولوز را، که از
بازماندگان قانونی لویی چهاردهم بود، برای ریاست دولت در نظر داشت ولی چون وی را برای «وزارت بیش از اندازه درستکار» می دانست ، از او چشم پوشید. «موسیو لو دوک» مرد پاک سرشتی بود و برای سبک ساختن بار فقر و محنت مردم از هیچ کاری فروگذار نمی کرد؛ درصدد بر آمد با تثبیت اوزان و قیمتها نیت خویش را جامة عمل پوشاند ، ولی قانون عرضه و تقاضا امید وی را بر باد داد . او جرئت ورزید و بر پایة دو درصد درآمد بر همة مردم فرانسه مالیات بست ؛ روحانیان بدان اعتراض کردند و برای برانداختن وی توطئه چیدند ، دوک به معشوقه اش ، مارکیز دو پری اجازه داده بود که بیش از اندازه از نفوذ خویش استفاده کند . مادام دو پری زنی با هوش بود ، ولی تیز هوشی او به زیباییش نمی رسید . او برای آنکه سرپرست ملکة آینده شود، لویی پانزدهم را به زناشویی با ماری لشچینسکا ترغیب می کرد . مادام دو پری به ولتر مهر می ورزید و از روحانیان بیزار بود . او دوک را بر آن داشت که با معلم خصوصی لویی، که اسقف وی بود و وی را برای ریاست دولت به شاه پیشنهاد کرده بود ، مخالفت کند . ولی شاه این معلم را بیش از هر کسی در فرانسه می پسندید و می ستود .
آندره ارکول دو فلوری ، که از 1698 اسقف فرژوس بود ، در 1715 معلم خصوصی شاه شد و نفوذ غالبی در اندیشة لویی پانزدهم به دست آورد . وی مردی بلند بالا ، خوبرو ، مهربان، ولی اندکی تنبل بود، و هرگز نمی کوشید از نفوذ و مقام خویش به نفع خود استفاده کند . میشله و سنت- بوو عقیده داشتند که این اسقف فلوری ، به عنوان یک معلم ، سیرت شاه جوان را تباه کرده و او را به یسوعیان متمایل ساخته است ؛ ولی ولتر ، که علاقه ای به روحانیان نداشت ، به فلوری، هم به عنوان معلم و هم در مقام وزیر، به دیدة احترام می نگریست .
فلوری کوشید شاگرد خویش را سختکوش ، رازدار ، و پاکدامن بار آورد و در روزگار کودکی ( شاه) که دربار غرقه در آشوب و بی نظمی بود ، حسن نیت نایب السلطنه و احترام جامعه را برای خود حفظ کرد . هرگز خدمت خود را نستود و خدمات دیگران را ناچیز نشمرد . هرگز در دسیسه ها و دسته بندیهای درباریان شرکت نکرد ... . در نهان ، خویشتن را با مسائل داخلی و منافع خارجی کشور آشنا ساخت . خلاصه ، رفتار خردمندانه و خوش سلوکی وی سبب شدند که همة فرانسویان آرزو کنند که روزی او را در رأس دولت ببینند.
چون فلوری دریافت که نفوذ پایدار وی در تعیین سیاست دوک دو بوربون را بر آن داشته است که برای طرد وی از دربار بکوشد ، بدون مقاومت از دربار کناره گرفت و در صومعة سولپیسیان در ایسی ، واقع در حومة پاریس ، عزلت گزید ( 18 دسامبر 1725 ) . دوک به فرمان شاه فلوری را به دربار باز گردانید . در 11 ژوئن ، لویی پانزدهم ، با توجه به درخواست درباریان ،



<428.jpg>
یاسنت ریگو: کاردینال فلوری. مجموعة والاس، لندن (آرشیو بتمان)


روحانیان و مردم، با خشونت به دوک فرمان داد که « به شانتیی برود و تا دستور ثانوی در آنجا بماند.» مادام دو پری نیز به کاخ خویش در نورماندی تبعید شد، و سرانجام حوصله اش از زندگی سر رفت و در همانجا خویشتن را مسموم کرد . (1727).
فلوری، که نفوذ و قدرتش رو به فزونی بود ، از قبول مقام رسمی سر باز زد و شاه را بر آن داشت تا اعلام کند که از آن پس خود او دولت را رهبری خواهد کرد . ولی شاه به قمار و شکار بیش از ادارة کشور علاقه مند بود . در نتیجه، فلوری عملاً، نه رسماً، نخست وزیر فرانسه شد (11 ژوئن 1726) . او اکنون هفتاد و سه ساله بود . فلوری، با آنکه بسیاری از جویندگان جاه و مقام به آرزوی مرگش بودند ، هفده سال بر فرانسه فرمان راند .
وی، که خود یک کشیش بود، در 8 اکتبر دو درصد مالیات بر درآمدی را که از روحانیان گرفته می شد لغو کرد . روحانیان، به پاس معافیت خویش از مالیات ، 000’000’5 لیور به دولت بخشیدند . فلوری، برای آنکه در شورای دولت بر دوکها تقدم جوید، در آرزوی کاردینالی بود . برای رسیدن به این آرزو ، از روحانیان فرانسه یاری جست . پس از آنکه به مقام کاردینالی رسید (5 نوامبر)، از افشای این حقیقت که فرمانروای واقعی کشور خود اوست خودداری نکرد .
او با فروتنی و سادگی خویش در مقام رهبر دولت و فرمانروای کشور درباریان را دچار شگفتی ساخته بود . ولتر نوشت: «عالیجناب رفتار خود را دگرگون نساخته است. پرکاری و بینیازی این درباری همه را دچار شگفتی ساخته است.» هانری مارتن نوشت : «او نخستین وزیری است که از تجمل دوری جست و تهیدست درگذشت.» به حد کمال درستکار بود و از مقامش به وجه ناشایست استفاده نمی کرد. از پیرامونیانش بسیار بردبارتر و آزادیخواه تر بود.» با ولتر به مهربانی رفتار می کرد و اجتماعات خصوصی پروتستانها را نادیده می گرفت . ولی به ژانسنیستها آزادی نمی داد .
فلوری با شکیبایی همیشگی خود نه تنها به شکل گیری سیاست توجه داشت بلکه در ادارة دولت نیز نظارت می کرد . وی با دوراندیشی و تشخیص صحیح برای خود دستیارانی برگزید و با قاطعیت و ادب و مهربانی آنان را رهبری کرد . در حکومت او هانری فرانسوا د/آگسو کار طولانی خویش را برای اصلاح و تدوین قانون فرانسه (1727- 1751) دنبال کرد ؛ و فیلیبر اوری دارایی فرانسه را ثبات و استحکام بخشید . فلوری ، تا روزی که خاندان شاهی فرانسه را بلندپروازی به جنگ نکشانده بود، به سیاست صلحجویانة خویش ادامه داد و به فرانسه امکان داد تا اقتصاد خود را در پناه صلح و آرامش سرو سامان بخشد . کامیابی او در زمینة اصلاح و تثبیت اقتصاد فرانسه ظاهراً این سخن فیزیوکراتهای آینده را ، که حکومت محدود بهترین حکومت است ، توجیه می کرد . فلوری وعده داده بود که از تورم پول جلوگیری کند، و به وعدة خود وفادار ماند . بازرگانی داخلی و خارجی کشور در زمان حکومت او بسرعت گسترش یافتند و درآمد دولت فزونی گرفت . با استفادة صحیح از درآمد دولت و با کاهش هزینة بزمهای دربار ،

توانست اخذ دو درصد مالیات از درآمد همة مردم فرانسه را موقوف سازد (1727) و از سنگینی بار دهقانان فرانسه بکاهد . او حق برگزیدن کارمندان ادارات محلی را به شهرهای فرانسه باز گردانید . به انگیزة پاکی و درستی او ، اخلاق درباریان با بیمیلی بهبود یافت .
این اصلاحات نمی توانستند مشکلات تازه ای پدید نیاورند . فلوری به مقاطعه کاران مالیاتی اجازه داده بود که بدون دخالت دولت از مردم مالیات بگیرند . برای پیش بردن طرح راهسازی که مباشران دولت ارائه داده بودند ، وی «بیگاری» را باب کرد- و این طرح دهقانان فرانسه را بدون دریافت هیچ گونه پاداشی ، مگر خوراک ، در راههای کشور به کار واداشت . او برای فرزندان اشراف آموزشگاههای نظامی تأسیس کرد؛ ولی با از یاد بردن لزوم تعمیر و توسعة ناوگان فرانسه ، بازرگانی و مستعمرات این کشور را در برابر نیروی دریایی انگلستان به خطر افکند . وی ساده دلانه به لیاقت و شایستگی خود برای حفظ مناسبات صلح آمیز با انگلستان ، بیش از آنچه باید، اعتماد کرد .
تا هنگامی که رابرت والپول فرمانروای انگلستان بود ، سیاست کاردینال صلحجو موفق بود . این دو مرد ، با آنکه خلق و سیرتشان کاملاً متفاوت بود، در برتری دادن صلح بر جنگ اتفاق نظر داشتند . ولی مشاوران دولت در 1733 وی را بر آن داشتند که برای نشاندن پدر زن شاه ستانیسلاس لشچینسکی ، بر تخت شاهی لهستان با اکراه و دودلی دست به کار شود . لشچینسکی اعلام داشته بود درصدد است تا قانون اساسی لهستان را اصلاح کند و دولت مرکزی نیرومندی در این کشور تشکیل دهد . روسیه و اتریش، که برای حفظ نفوذ خود در لهستان از «حق وتو» در مجلس لهستان حمایت می کردند، در جنگ جانشینی لهستان (1733-1738) لشچینسکی را از ورشو، و سپس از دانتزیگ راندند . فلوری، برای جلوگیری از تصادم بیشتر ، از ستانیسلاس درخواست کرد که به نام «شاه» اسمی لورن در نانسی و لونویل اقامت کند . فرانسه از ماجرای لهستان چندان زیان نبرد، زیرا لشچینسکی و قدرتهای بزرگ توافق کردند که پس از مرگ او لورن، که اکثر ساکنان آن فرانسوی بودند ، به فرانسه باز گردانیده شود . لورن در 1766 به فرانسه بازگشت .
فلوری، که اکنون هشتاد و هشت ساله بود، با همة نیروی رو به ضعف خود می کوشید فرانسه را از جنگ جانشینی اتریش (1740) بر کنار دارد . ولی زنی ارادة خود را بدو تحمیل کرد . فلیسیته دو نل ، مارکیز دو ونتیمیل، که چندی با شاه همبستر بود، به تحریک شارل اوگوست فوکه ، کنت دو بل-ایل نوادة یک مختلس زبردست ، نیکلا فوکه، که لویی چهاردهم وی را خلع کرده بود، کوشید شاه را از سیاست فلوری رویگردان سازد . بل – ایل به فلیسیته دو نل گفت که فلوری ابله سالخورده است و اکنون، که فردریک دوم، شاه پروس، به اتریش تاخته و ملکة جوان اتریش ، ماری ترز، را زیر فشار نهاده است، فرصت کم نظیری برای متلاشی ساختن امپراطوری اتریش فرا رسیده است . فرانسه باید با فردریک همدست شود و از غنایم او بهره

برگیرد . معشوقة افسونگر این نغمه را به گوش شاه خواند و از او خواست حکومت را از دست کاردینال جبون بگیرد و شکوه و عظمت دیرین فرانسه را بدان بازگرداند . فلوری به شاه گفت که پیشنهاد بل – ایل نه صرفه ای دارد، و نه آبرو و عزتی برای فرانسه می آورد؛ انگلستان اجازه نخواهد داد فرانسه با نابود کردن اتریش آن قدر بزرگ شود که برای آن کشور ایجاد خطر کند؛ در صورت جنگ با اتریش، فرانسه نیز به انگلستان اعلام جنگ خواهد داد؛ و فرانسه در پناه صلح کامیابتر است . در 7 ژوئن 1741، لویی به اتریش اعلام جنگ داد . در 25 نوامبر، بل – ایل پراگ را گرفت و بیشتر مردم فرانسه را متقاعد ساخت که فلوری ابلهی سالخورده است .
پس از یک سال جنگ، فردریک حیله گر فرانسه را فرو گذاشت و، در خفا، با اتریش پیمان ترک مخاصمه بست . سپاهیان اتریش، که اکنون از جانب پروس آسوده خاطر شده بودند، به بوهم تاختند و به محاصرة پراگ پرداختند . اکنون، زمان آن رسیده بود که بل – ایل 000’20 تن از مردانش را ، که پیش از این از مقاومت مردم پراگ به ستوه آمده بودند، وادار به تسلیم کنند . در 11 ژوئیة 1742 فلوری درخواست فروتنانه ای، با عبارات نرم و مداهنه آمیز، برای کنت فون کونیگسگ، فرمانده سپاهیان اتریش فرستاد : « بسیاری از مردم می دانند که من با تصمیماتی که گرفتیم مخالف بودم و ناچار شدم با آن موافقت کنم.» کونیگسگ نامة فلوری را نزد ماری ترز فرستاد و او نیز مضمون آن را افشا کرد . فرانسویان برای استخلاص بل – ایل سپاهی به سوی پراگ فرستادند؛ این سپاه هرگز به پراگ نرسید . در ماه دسامبر، بل– ایل، پس از بر جا نهادن 6000 زخمی و بیمار ، سپاهیانش را از پراگ بیرون آورد. دراگر، به مرز فرانسه رسانید؛ ولی این فرار در فصل زمستان، و با پشت سر گذاشتن صدها کیلومتر راه کوهستانی و باتلاقی پوشیده از برف و یخ صورت گرفت؛ راهی که سپاهیان دشمن در طول آن کمین گرفته بودند . از 000’14 سرباز فرانسوی، 1200 تن در راه جان سپردند . فرانسویان این رهایی شگفت آور از چنگال ادبار خفتبار را تحسین کردند ، فلوری از وزارت کناره گرفت، در ایسی عزلت گزید، و در نود سالگی درگذشت (29 ژانویة 1743).
شاه اعلام کرد که از آن پس خودش نخست وزیر خود خواهد بود